در ادبیات فارسی اصطلاح فرهنگ از نظر لغوی به معنای ادب و عقل و سنجیدگی و دانش و بزرگی است: «هر که نیک تر داند در علم و چیزها که مردم بدان فخر کنند، گویند که وی مردی فرهنگی است» فردوسی می گوید:
بیاموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبیغاره و سرزنش
ز فرزانگان چون سخن بشنویم به رای و به فرمانشان بگرویم
کز ایشان همی دانش آموختم به فرهنگ دلها برافروختم(قلی زاده– 1390)